خاله مهربونم
ماجرا ای من و اتاق خاله ساحل:ماجرا از این قراره که من اتاق خالموخیلی دوست دارم نمی دونم شایدم انداره خاله دوست نداشته باشم ولی بازم زیاده.هر چی رو تختش بپرم بالا و پایین بهم هیچی نمی گه تازه هزار تا هم چیزای رنگی اونجا هست که من عاشقشونم و می شه باهاشون قطار یا برج میلاد درست کرد....اما حیف نمی دونم چرا بابایی خیلی دوست نداره من با اونا بازی کنم و می گه تو پسری...خوب مگه پسرا دل ندارن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی