مامان نوشت.
امروز نماز ظهرم دیر شده بود مانده بود به غروب .وقتی هول هول داشتم نماز می خواندم اومدی تو اتاق و نزدیکم شدی و تو صورتم نگاه کردی و با ان چشمهای معصوم گفتی :الان وقت نمازه؟؟؟وباز سوالت را تکرار کردی .خنده ام گرفته بود.پسر بچه دو سال و نه ماهه و اینقدر.....
موقع نماز مغرب هم با هلویی که ملچ ملچ می خوردی امدی نشستی روبرویم و یه جورایی روی جانماز برای هر سجده پایت را بلند می کنم و کنار می گذارم.موقع سلام گفتن همینطور که اب هلو از لب و لو چه ات روان است. هی می گی اشتباهه اشتباه می خونی اشتباه خوندی.و بعد شروع می کنی به خواندن مثلا درستش ...تا اخر سوره توحید و بعد هم سلام می دهی ...می خواهم بجومت چقدر بامزه می شوی گاهی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی