مهدیار مهدیار ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

ماهی کوچولو

کتاب داستان

1391/5/24 6:43
نویسنده : مامان خوبم
300 بازدید
اشتراک گذاری

من کتابا مو خیلی دوست دارم. دیروز مامانم فهمیده که می شناسمشون . اخه چند شب پیش که رفته بودیم پارک موقع برگشتن مامان منو برد دم یه کیوسک روزنامه فروشی و یه مجله جدید برام خرید ،عکس روشو نشونم داد و گفت مهیار می دونی این چیه .من گفتم این مامانه اینم نی نی شه .مامان گفت این عکس کف پای مامان اینم کف پای یه نی نی و کف پای خودشو منو نشونم داد منم کلی خندیدم.

حالا دیشب منوگذاشته روی تخت می گه می خوام برات قصه بگم .میگم کتاب بخون کتاب پا رو . بازم طبق معمول اولش متوجه منظورم نمی شه (مامانم خیلی کم حافظه است کتابه رو اصلا یادش نبود و فکر می کرد من دارم حرف الکی می زنم)بعد چند بار که گفتم یادش اومد و خندید .اما کتاب پا پیدا نشد چند تا کتاب دیگه نشونم داد منم گفتم کتاب خاله ساناز خلیده رو بخون.و کتابی رو که خاله امسال عید بهم داده بود از بینشون انتخاب کردم.

مامانم بازم از اون نگاها به من کرده و منو فشار میده و بوس میکنه .بعد هم به جای اینکه بشینه کتابو بخونه با ذوق میره بیرون که برا بابا تعریف کنه .

چرا مامانا اینقدر همیشه تعجب زده می شن ؟؟؟

مامان نوشت:اسم اون مجله که مهیار بهش گفت کتاب پا مجله دوست ویژه خردسالانه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)